سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستاره ی شرقی
جمعه 87 خرداد 31 ساعت 9:56 عصرروزی که تو پژمردی.....

تو آمدی و خوشبختی را آوردی آمدی با عطر گل یاس اما چه زود رفتی که جای تو اینجاست

ای عطر گل نرگس نمی روی از جان و دلم هرگز

رفتی از دیارمان اما هستی در میانمان

روی خوشبختی را ندیدی اما خوش بختی را به ما آموختی

چگونه آموزگاری بود،که نیاموخته،آموختی؟

چه شب ها که من اشک ریختم و تو به اشک من لبخند می زدی

چه مهربان بودی با من،چه مهربان با دنیا،ای دنیای من

آیا شنیده اید آسمانی همیشه بارانی،این چشم من است اگر نمی دانی

گلم:

هرسال بهار گل ها از زمین قد می کشند و می شکفند

اما گل من چند بهار آمد و رفت تو چرا نشکفدی؟!

چندین بهار در انتظارت بمانم؟

آخر تا کی می توانم ؟

هر روز برای دیدنت به باغچه ی قلبم سر می کشم....اما جز هیچ هیچ نمی یابم...

گلم:

تو گل بودی و من بلبل تو

تو شمع بودی و من پروانه ی تو

سوختم از دوری ات،پرهایم همه ریخت

گل و بلبل فصل بهار روی هم را می بینند،پس بهار من چرا نمی یایی؟

آوردی بهار را با آمدنت اما بهار عمرت چه کوتاه بود!

چه کوتاه بود عمرت گلم،عمر گل کوتاه است تو بی تقصیری

رفتی و گل ها بی تو پژمردند...رود ها خشک شدند و ستاره ها مردند

آفتاب بخاطر تو طلوع می کرد و ماهتاب برای دیدنت آسمان شب را نور افشانی

ای خورشید دیگر چرا طلوع نمی کنی؟

چرا مهتاب بی نور شده؟

چرا گل ها همه پژمردند؟

نه اینطور نیست!

گل من پژمرده!

آفتاب طلوع کرده و فروغ دیدگان من مرده!

آری اری خدایا برادرم مرده....

گل وجود من پژمرده....

گلی درباغچه ام پژمرد که گویی تمام عالم به یکباره مرد!

همه شاهد بودند،همه ی ستارگان و ماه خورشید...که تو به روی مرگ لبخند می زدی و پر می کشیدی از دیار ما

خدایا...خدایا ...چه سخت بود لحظه ی پر کشیدنش....چه بی تاب بودی برای دیدنش؟

رسم وفا این بود؟تو ببینی و من نبینم؟

در شهر صفا رسم وفا اینگونه بود؟!

رفتی و دیگر به دیار ما نیامدی

چه زیبا رفتی...چه زیبا پر کشیدی....بی صدا شکستی....چه زجرها کشیدی.....

تو می سوختی اما لبخند می زدی به سوختنت...........

 


متن فوق توسط: ستاره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
ستاره ی شرقی
ستاره
لوگوی من
ستاره ی شرقی
لوگوی دوستان من



















اشتراک در خبرنامه
 

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس