سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستاره ی شرقی
پنج شنبه 87 تیر 27 ساعت 1:16 صبحنمی د ا نم

نمی دانم که بعد اذ مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتا قم که از خاک گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازی گوش
وان یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد بدین سان

بشکند دائم سکوت مرگ بارم را


متن فوق توسط: ستاره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
سه شنبه 87 تیر 25 ساعت 2:56 عصرحدیث دل
خداوندا:
میخواهم هرچه که در قلبم است بی هیچ استعاره.... و مجاز ...وکنایه ای برایت بیان کنم
بازبان خودم وخودت میدانم که حتی اگر ان زبان زبان بی زبانی هم باشدتو ان را می شنوی که تو هر چیزی را شنوا وهرچه را بینایی
می بینی هرانچه نمی بینم و می شنوی هر انچه نمی شنوم
تنهایی:
ای تنها ترین تنها که تنهایی برازنده توستمن هم تنها هستم نه مثل تو
اما هستم!
خدایا من بودم در حالی که کسی بودنم را حس نکرد؟!
ای کاش اگر نباشم طوری باشد که نبودم را به بود کسی هدیه کنم
شاید در این صورت نبود من هم بود شود
من تنها بودم در حالی که اطرافم پر بود از شلوغی؟!
نبودم مهم نبود همان طور که بودم مهم نیست
من در این عالم محو شدم شاید هم نامدئی اصلا شاید من مرده ام وفقط نقش زنده اهرا بازی می کنم
راستی گفتم مرگ:
خدا وندا
ای کاش مرده بودم!!!
زیرا که مردن رسیدن به کمال و سرچشمه حیات است
تکامل و جاودانگی رسیدن به تمام نرسیدن های زندگی
پس چه زیباست این رسیدن واین کامل شدن
وچه زیبا تر اگر با عث نزدیکی من به تو شود
پس ای کاش زودتر به تو نز دیک شوم
متن فوق توسط: ستاره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 87 تیر 19 ساعت 10:19 عصرروزی خورشید طلوع خواهد کرد


 ای کاش می شداسمان را بوسید....

ای کاش می شد که ستاره هاراچید...
  ماه داروشن کرد  رودهاراجاری  دریاهاپرماهی  ای کاش فردا میرسید
همه جا تاریک است
هیچ صدایی نیست جز تلالونوری که ازراهی دور از ان عالم است نه ازاین خاک وگل است
ازان سوی جهان برمن می تکاند دست ومرا می گوید انگار:
که من تنها نیستم  درکنارم همه همراه من اند
هرطرف رادیدم!
همه برمن میتکانند دست اری همه همراه من اند !
همه دارند بامن سخنی انگار  گویی که مرا می گویند :
لحضه ای می اید که بزرگی ازراه خواهد رسیدوان خورشیداست.
وطلوعش چه زود وچه زیبا می کند پاره این پرده سیاه شب تاررا
همه جا روشن شد
صبح انگار امد!
اری خودخورشیداست
مرا لبخندی زد ومرا ارام گفت :
حال دیگر می توان زیرباران رقصید.....


متن فوق توسط: ستاره نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
ستاره ی شرقی
ستاره
لوگوی من
ستاره ی شرقی
لوگوی دوستان من



















اشتراک در خبرنامه
 

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس