نمی دانم که بعد اذ مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتا قم که از خاک گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازی گوش
وان یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد بدین سان
بشکند دائم سکوت مرگ بارم را
ای کاش می شداسمان را بوسید....
ای کاش می شد که ستاره هاراچید...
ماه داروشن کرد رودهاراجاری دریاهاپرماهی ای کاش فردا میرسید
همه جا تاریک است
هیچ صدایی نیست جز تلالونوری که ازراهی دور از ان عالم است نه ازاین خاک وگل است
ازان سوی جهان برمن می تکاند دست ومرا می گوید انگار:
که من تنها نیستم درکنارم همه همراه من اند
هرطرف رادیدم!
همه برمن میتکانند دست اری همه همراه من اند !
همه دارند بامن سخنی انگار گویی که مرا می گویند :
لحضه ای می اید که بزرگی ازراه خواهد رسیدوان خورشیداست.
وطلوعش چه زود وچه زیبا می کند پاره این پرده سیاه شب تاررا
همه جا روشن شد
صبح انگار امد!
اری خودخورشیداست
مرا لبخندی زد ومرا ارام گفت :
حال دیگر می توان زیرباران رقصید.....